تام،کسی که وقتی دیدینش میگفت دوستش گوین رو گم کرده و از همه میپرسید که آیا دوستشو دیدن یا نه. وقتی باهاتون حرف می زد میگفت که خیلی وقته دنبال دوستش میگرده و اینکه زندگیشو تلف کرده بعدش طبیعتا شما دلتون براش مثل من میسوخت و ولش میکردید میرفتید. دیگه مطمئنم همتون جی تی ای وی رو بازی کردید، در اون مرحله فرعی که یه پیرمرد و پیرزن از ترور خواستن با ماشین یکی رو تعقیب کنه و بعد کردنش تو صندوق عقب و به وسیله قطار اون رو کشتن. اون پیرمرد که اسمش نایجل بود هم یه دوست داشت به نام گوین که آخرش نفهمیدیم اون کیه.
وقتی که داشتم تو جنگل های نزدیک بلک واتر چرخ میزدم و دنبال شکار خرس بودم، دوباره دیدمش، اون همون جملات قبل رو گفت که من زندگیمو سر پیدا کردن نایجل و گوین هدر دادم. دوباره دلم براش سوخت و رفتم پی کارم، ولی هرچی گوین گوین کرد اعصابم خورد شد. به همین خاطر کشتمش وقتی گَشتمش یه نامه داشت که به نایجل و گوین نوشته بود و اگه بخوام خلاصه بگم چی نوشته بود، میگفت:در دوران کودکی نایجل و گوین و تام با هم همبازی بودن بعدش نایجل و گوین کابوی میشن، پیشرفت میکنن و پولدار میشن و از هم دور میشن.